سلام پسرم پسر قشنگم - وااااااااااااای چه حس خوبی دیگه الان می تونم به اسم باهات حرف بزنم مهرتاشم دیروز بابایی ساعت 1.30 رفت واسه مامان نوبت سونو گرفت وقتی بهم زنگ زد و گفت باید برم خونه و آماده شم برای سونو یه حس جالبی داشتم هیجان و دلشوره با همدیگه و بیشترش هیجان از اینکه بدونم فرشته کوچولوی ما دختره یا پسر حالم بد شده بود حالت تهوعم شدید تر شده بود و دل پیچه هم اومده بود سراغم زنگ زدم به پدر جون و بهش گفتم که زحمت بکشه بامادر جون من و تورو همراهی کنن چون بابامهرداد کلاس داشت و نمیشد بیاد باهامون ساعت 3 رسیدم خونه .سریع دوش گرفتم و آماده شدم ، خاله پریسا بهم پیامک داد که برم پیشش ، منم گفتم دارم میرم سونو کلی ذوق کرد و گفت دوست دا...